نه در آغوشم که در گلوی منی شب که میرسد باران از چشمت افتاد نگاهم را، تا انتهای افق های دور پرواز میدهم شاید ،آنجا نشانی از تو بیابم به انتظار بازگشتت تکرار نبودنت منم آن عاشق بازنده هنوز منم آن عاشق بازنده هنوز زیر خاکستر ذهنم باقی ست آتشی سرکش و سوزنده هنوز یادگاری است ز عشقی سوزان که بودم گرم و فروزنده هنوز عشقی آنگونه که بنیان مرا سوخت از ریشه و خاکستر کرد غرق در حیرتم از اینکه چرا مانده ام زنده هنوز گاهگاهی که دلم می گیرد پیش خودم می گویم آن که جانم را سوخت یاد می آرد از این بنده هنوز سخت جانی را ببین که نمردم از هجر مرگ صد بار به از بی تو بودن باشد گفتم از عشق تو من خواهم مرد چون نمردم هستم پیش چشمان تو شرمنده هنوز گرچه از فرط غرور بعد تو لیک پس از آنهمه سال کس ندیده به لبم خنده هنوز گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت سالها هست که از دیده من رفتی لیک دلم از مهر تو آکنده هنوز دفتر عمر مرا دست ایام ورقها زده است زیر بار غم عشق قامتم خم شد و پشتم بشکست در خیالم اما همچنان روز نخست تویی آن قامت بالنده هنوز در قمار غم عشق دل من بردی و با دست تهی منم آن عاشق بازنده هنوز آتشی عشق پس از مرگ نگردد خاموش گر که گورم بشکافند عیان می بینند زیر خاکستر جسمم باقی است آتش سرکش و سوزنده هنوز
نه در نفسهایم
نه در دلم
بغض کردهای
و مرا
هر لحظه
نزدیکتر میکنی
به انفجار درونم…!
کتاب دلم را ورق می زنم
و روزهای بی تو بودن را
شماره می کنم
ای کاش مثل قاصدک
عاشق بودی
و احوال دلم را
می پرسیدی!!!
باد شکل تنت
پاییز را پشت در گذاشت
کفش های رفتنت
جفت سفر بود…!
هرگز تو را فرموش نخواهم کرد حتی اگر مرا از یاد ببری
و هرگز از تو رنجور نخواهم شد
چرا که تو را دوست دارم
دیوانه وار عاشقت شدم
چرا که مهربانی را در وجودت دیدم
با معصومیتت وجودم را دگرگون ساختی
و اگر تو نبودی هرگز عاشق نمی شدم
نه تو عشق من را فراموش می کنی
و نه قلب من از عشقت روی گردان می شود
سوگند که وجود تو در سرنوشت من نوشته شده است
و اگر با چشمان مهربانت اشاره ای کنی فرسنگها راه خواهم پیمود
چرا که شب عشق بسیار طولانی است
و قلبم در آرزوی تو می سوزد
آنگاه که از برابر دیدگانم دور شوی
خورشید وجودت پنهان می گردد
و ابرهای غم و اندوه مرا در بر می گیرند
و به دنیای غریبی می برند
همیشه در قلبم حضور داری
و عشقت زندگی ام را گل باران کرده است
تمامی این دنیا را با قلبی پر از رمز و راز به دنبالت طی کرده ام
همیشه به انتظار بازگشتت خواهم ماند
صدای زنگ ساعت
خیال حلقه بازوانت را برهم میزند
چشم در تنهایی باز میکنم
و چشمهایم را در حسرت دیدنت
چندباره برهم میفشارم
عطرت در اتاق من پیچیده
نفسهای بریدهام اما
جز تکرار نبودنت چیزی نصیبم نمیکنند
با انگشتهای خیس در هوا مینویسم
دلتنگم... دلتنگم...
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |